نتایج جستجو برای عبارت :

گل گلدون من. تو رگات خون من

گلدون های گل عوض کردم...یکی از گلدون ها سفالی با طرح اشک بود که استاد نون برای من طراحی کرده بود،خیلی دوستش داشتم اما سرم گیج رفت و دوتا از گلدون ها از دستم افتاد و شکستن...صداش تو سرم پیچید چند دقیقه بعد که به خودم آمدم هیچ اثری از گلدون های طرح دارم نبود .صحنه که باهاش روبه رو بودم مثل یک ویرانه بود.خداروشکر ریشه گل ها آسیب جدی ندیده بود اما تقزیبا برگ ها و اشک هاشون ریخته بود،خیلی ناراحت شدمشاید اشک هم ناراحت شد از اینکه حالا گلدونش شکسته...گل
عیدی امسال مدرسه مثل هرسال گلدون بود  گلدون های سبز با گل های گلبهی صورتی قرمز و سفید من گلبهی رو انتخاب کردم و و گذاشتمش روی میزم فکر میکردم بعد یه ماه خشک میشه چون من ید طولانی تو این زمینه دارم و اینقدر حواس پرتم و ذهنم شلوغه که یادم میره که بهش آب بدم اما این گلدون هنوز هست گاهی وقتا خیلی پژمرده میشه و تا مرز خشک شدن پیش میره اما من یهویی یادم میاد که ای وای من یه گلدون دارم و باید بهش آب بدم و همیشه فردای اینکه بهش آب میدم سبز میشه برگای جدی
از قدیم پرورش گل در منزل کار پسندیده و خوبی بوده ، که باعث زیبایی منزل و آرامش خانواده میشه ؛ اما تو این خونه های آپارتمانی چطوری میشه گل پرورش داد❗
لیمو تصمیم گرفت برنامه پرورش گل را برای شما عزیزان با نام " گلدون " منتشر کند ؛ امکانات این برنامه عبارت اند از : پرورش گل ، عکس گل ، کشاورزی در منزل ، مسابقات جایزه دار .
نصب رایگان برنامه " گلدون " از کافه بازار
نشستم وسط اتاق و از بین سه گلدون کوچک مرجانی که خریده بودم، قشنگ ترینشون رو انتخاب کردم. گلدون سرامیکی رو آوردم جلو و گل رو با احتیاط از گلدونش در آوردم و گذاشتم تو گلدون سرامیکی. بعد با بیلچه خاک رو آروم آروم ریختم دورش. خوب نگاهش کردم و ازش خواهش کردم تا چند روز دیگه که قراره تو دست های تو آروم بگیره مراقب گل هاش باشه. به دوتا جوونه گل جدیدی که زده بود سلام کردم و ازشون تشکر کردم که ذوق حیات دارن، دست کشیدم روی سرشون و بهشون گفتم دووم بیارید، ه
حالا یه عالمه گلدون دارم. یه گلدون سفالی زرد با گلی که گلهای زرد میده، یه گلدون نارنجی با یه شمعدونی که گل نارنجی داره، دو تا گلدون سفید، یکی گل سنگ و اون یکی گل یخ، یه گلدون آبی که حسن یوسف داره و سه تا گلدون که رنگین و خط های سبز و زرد و نارنجی دارن و کاکتوس دارن تو خودشون و یه پایه گلدون چوبِ طبیعی خوشکل. که گذاشتمشون کنار در تراس! هر از گاهی با لبخند نیگاشون میکنم. حس زندگی میخواستم راستش. نه که حس و حال زندگی نداشته باشما. دارم. پر انرژی هم هست
شما عزیزان میتوانید در کانال لیمو اَپ عضو شوید و در مسابقه ۳۰.۰۰۰ تومانی برنامه گلدون عضو شوید .
جهت شرکت کافی است از زیبا ترین گل خود عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید .
مسابقه بین ۱۰ گل برتر ارسال شده به صورت نظرسنجی برگزار خواهد شد .
عضویت در کانال تلگرام لیمو اَپ
ارسال عکس گل جهت شرکت در مسابقه
شما عزیزان میتوانید در کانال لیمو اَپ عضو شوید و در مسابقه ۳۰.۰۰۰ تومانی برنامه گلدون شرکت کنید .
جهت شرکت کافی است از زیبا ترین گل خود عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید .
مسابقه بین ۱۰ گل برتر ارسال شده به صورت نظرسنجی برگزار خواهد شد .
عضویت در کانال تلگرام لیمو اَپ
ارسال عکس گل جهت شرکت در مسابقه
Gm  -  F                  F                              Gm
میگفتی بی تو هیچم با من بمون همیشه
                               Gm  -  F                     F
نباشی من میمیرم گل بی گلدون نمیشه
  D     Eb    F  Gm       D      Eb   F       Gm
(چه اشتباهی کردم....حرفاتو باور کردم)2
Gm              F      Cm            Gm
یه روز سر پاییز ، گلدونتو شکستی
             Gm                    F      Cm
مثل عروس گل ها تو گلخونه نشستی
Gm              F       Cm             Gm
بهار میاد دوباره ، بازم تو رو میارن
     
روز اول دیدمت مست وپریشونت شدمزیر بارون نگات خیس وغزلخونت شدم
فک می کردم آخر تموم غم های منیمعنی رهاشدن، درمون دردهای منی
می دونستم که تو قهرمان قصه ها میشیتو کویر قلب من با عث چشمه ها میشی
مزرعه میشم، خاک میشم، آب میشمپا بزاری تو دلم یک گل شبتاب میشمروح من گلدون تو ،دستای تو نرگس ویاس تن من خاک میشه ،گل های دستات بکار
واسه تو پر می کشم آخر پرواز میشماسمتو میارم و صدای آواز میشم
قایقت میشم دستای من پارو میشه واسه زحمای تنت لب های من دار
یه روزی داشتم یه فایل صوتی گوش میدادم ... 
میگفت:" کیو دیدی با درد دل کردن آروم بشه؟ درددل میکنی بدترم میشه! حتی اگه کاملا حق با تو باشه" 
واقعا خیلی بدتر شد و یه چیزیم بدهکار شدم، مظلوم تاریخ منم :-/ ...
پ.ن: بعد یک هفته سوار‌ماشین شدم اینقدر خوشحال شدم(دقیقا حس از زندان آزاد شده ها) که کلا یادم رفته بود خونه منتظرن تا من خرید کنم برگردم! اخرم دست خالی برگشتم :| 
پ.ن: رفته پایه گلدون خریدم ۴ تا گلدون اوردم تو اتاقم -_- الان دیگه خودمم تو اتاق جا ندارم :-/
من و گلدون آبی جریان ها و کشمکش های زیادی داشتیم. بحث و جدال هامون بی پایان و بی نتیجه بود‌ن. مشکلات رو بزرگ تر از اونچه که بودن میدیدیم. هر مسئله ی کوچیکی رو به دغدغه تبدیل میکردیم. زندگی سخت شده بود. گلدون آبی خودشو بزرگ کرده بود... ولی گاهی ریشه های درختمون بد جور فشار می اورد بهش. من بدجور نگران هردوشون بودم. گلدون آبی انگار هنوز کوچیک بود واسه درختمون.
یه روز صبح مث همیشه بعد از اینکه از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم، گل آبپاشو پر از آب ک
نهالای موزی که خریدیم....
از اولش ...دوتا بود...
دوتا نهال در هم تنیده ...که اوایل که کوچیک بودن و جثه شون در برابر گلدون سفارشی و بزرگی که از لالجین خریدیم حکایت فیل و فنجون بود؛ پیش خودم میگفتم اینا میشن مثل اون درخت دوستی ...توی هم پیچ میخورن و میرن بالا....
نمیدونم شما میدونید یا نه...اما این نهالا برای اینکه نمیدونم چی بهشون برسه و چی و چی که ...باید ماهی یه بار یه پاکت شیر با خاکشون قاطی کنی ...
این ماه سر یه سری قضایا و مریضیا و فلان و فلان...به زور ح
 بازم کاکتوس:/
همیشه تصمیمات مهم زندگی تنها گرفتم،بعد که از انتخاب خودم راضی بودم یک هدیه واسه تشکر از بودن خودم برای خودم فرستادم....از یک یادداشت که آخر شب گذاشتم روی موبایل که صبح ببینم تا نامه فدایت شوم و دسته گل(خودشیفته نیستم فقط یاد گرفتم تنهایی هام با خودم پر کنم همین)
    تنها همدم غصه هام گل های داخل گلدون اتاقم هستن....تمام حرف هام میشنون خیلی خوبن خیییییییلی وسط حرفم نمیبرن و بگن تمومش کن کلافه ام کردی چقدر غصه چیزهای کوچیک میخوری!! ق
‍‍ ابراهیم می‌گه از من هم بنویس، می‌گم چی بنویسم؟ می‌گه فرقی نمی‌کنه! فقط بنویس!من با این "فرقی نمی‌کنه" خاطره دارم. پنجم دبستان بودم، یه روز معلممون اومد توو کلاس و گفت بچه‌ها نقاشی بکشین. گفتیم چی بکشیم؟ گفت فرقی نمی‌کنه! فقط بکشین!من و محمد هم‌میزی بودیم. بهش گفتم تو چی می‌کشی؟ گفت یه خونه می‌کشم. گفتم این رو هفته پیش کشیدی که! گفت این بار می‌خوام پارکینگ هم بکشم! معلممون نشست پشت میز و یه کتاب پاره پوره باز کرد و شروع کرد به خوندن. من
as she walks by the river she calls the last contact to beg for her life to be saved and the singer sings:
میگفتی بی تو هیچم با من بمون همیشه
نباشی من میمیرم... گل بی گلدون نمیشه!
and she remember it all. she crys and thinks by herself that why didn't she just stoped it!? 
یه روز سرد پائیز گلدونتو شکستی!
and she was it. she's been dying and brought back to life, over and over... she's been sacrificing to get to something and she has always whispered with herself: no strings attached! and every time she promises herself that no more self distructions for others. because you're the most important one. alright? but then she can't stop herself from doing it. she is lost and she has lost everyone...
بهار میا
ی کاج مطبق دارم یک ساله تکون نخورده
نه خشک میشه نه رشد میکنه
یک سااااااااااااااالههه
قبلش خیلی بچه بهتری بود
ولی الان دیگه دلمو زده
قشنگه ها
ولی اگر من میخواستم ی گل خوشگل ثابت و ایستا داشته باشم خو گل مصنوعی می گرفتم
چه کاریه هی من میام پای جنابعالی آب و کود می ریزم و خاکتو هم میزنم و شما هیچی به هیچی:/
 
گاهی آدم دلش میخواد حافظه اش از بعضی خاطره ها پاک شه
هیچ اثری نمونه ازشون ...
سر هیچ چهارراه و بی راه و بن بستی هم دوباره بهشون برنخوره ...
 
 
+ امروز دیدم بوته گوجه ای که خودرو توی گلدون مرجانم درومده بوده، چنتا گوجه سبز کوچولوش، قرمز و خوشگل شده. خوشحال شدم.
 
+ می شود تو برای دل ما "فالله خیر حافظا" بخوانی؟ 
 
 
شب ها قبل خواب گل های گلدون رو آب میداد همزمان لالایی میخوند تا دلبر خوابش ببره :
 
لای لای نه مامی ژیانم
من وینه ی باخه وانم
به دل چاودیریت ده که م
بخه وه ده ردت له گیانم
هه ی لایه لایه لایههی لای لایی
کَسِم لای کَسِم لای
گیانم لای
گلم لای
هناسم لای
.
.
.
.
.
.
 
+کَسِم لای گیانم لای
باوانم لای 
 
 
 
سلام 
امروز رفتم تو حیاط خرده نونای سفره  را بریزم تو باغچه ...
باورتون نمیشه دیدم توی گلدون شکسته گوشه حیاط  ساقه گل نرگس دراومده 
من پارسال پیاز گل نرگسا کاشته بودم .ولی اصلا بهش توجه نکردم ،حتی آب بهش نداده بودم ..ولی به خاطر بارندگی این چند شب این پیاز گل رشد کرده بود
پیش خودم فکر کردم این گل منتظر توجه من  نمونده ،وقتی به لطف خدا بارون اومده از این فرصت بیشترین استفاده را کرده و شروع به رشدکرده 
 واقعا  درون ما هم استعداد هایی است، برای ای
انگار یکی ۱۱ تا تیر خورده باشه و یه پاش رو روی مین از دست داده باشه و ۶۵ درصد خون بدنش رفته باشه، بسپارن بهت و بگن سالمش کن! مگه می شه؟! یه گلدون دارم که خشک شده، هیچی توش نیست. با خودم می گم "درستش کن #مظاهر ، تو می تونی" من می تونم؟! من از کجا می دونم که می تونم؟! می رم بیرون از اتاق، در رو محکم می بندم. بیست و پنج دقیقه ست که دیگه به #پایان_نامه فکر نمی کنم و فکر می کنم به این گلدون. نمی دونم، نمی دونم باید چیکار کنم باهاش. نمی تونم، نمی تونم سالمش کنم.
انگار یکی ۱۱ تا تیر خورده باشه و یه پاش رو روی مین از دست داده باشه و ۶۵ درصد خون بدنش رفته باشه، بسپارن بهت و بگن سالمش کن! مگه می شه؟! یه گلدون دارم که خشک شده، هیچی توش نیست. با خودم می گم "درستش کن #مظاهر ، تو می تونی" من می تونم؟! من از کجا می دونم که می تونم؟! می رم بیرون از اتاق، در رو محکم می بندم. بیست و پنج دقیقه ست که دیگه به #پایان_نامه فکر نمی کنم و فکر می کنم به این گلدون. نمی دونم، نمی دونم باید چیکار کنم باهاش. نمی تونم، نمی تونم سالمش کنم.
۱. چیزی که من در ایرانیهای این شهر میبینم...حداقل در قشر مذهبی که خودم باهاشون در ارتباطم بیشتر...اینه که خیلی متواضع و صمیمی ان...از پزشک و مهندس و پست دکترا و بانکی و ریسرچر و .... با یه لبخند و احوالپرسی میشه شروع کرد به حرف زدن تا یه ساعت...
۲. از اولین سوالاتی که ایرانیهای امریکا از ادم میپرسن اینه که شما از کدوم ایالت اومدی؟ چند ساله امریکایی؟
حالا چه طوری بگی تا حالا اصلا امریکا نبودم و تازه اومدم؟
باز خدا رو شکر من قبلش چند تا سفر رفتم و میگم
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
فقط می تونم بگم سخته.نبود عزیزان ات خیلی سخته. سخته درو باز کنی و کسی نباشه بهش سلام کنی ... 
سخته فقط برای خودت غذا درست کنی ... 
سخته کسی راجع به خریدت از تره بار نظر نده ... 
=)) 
:((  سخته کسی نباشه بری رو اعصاب اش ... اعصابشو خورد کنی بعد بخندونیش :)) 
در این حد سخته که رابط ام با گلدون های خونه تو این مدت عوض شد ... 
هزاری هم صدا و تصویر رو داشته باشی، بازم سخته چون "حضور" نمیشه ...
.
.
.
.
البته که به این "نبود" عادت می کنیم احتمالا ... اما خب اذیت خواهیم شد تا
خدایا یه لیست بهت میدم لطفا منقرض یا محوشون کن. 
از دخترای چاپلوس گروه درسی گرفته تا آدمای جوگیر مزخرف.
من درکشون نمیکنم.
من درکشون نمیکنم و حالم از تک‌تکشون به هم می‌خوره. 
الان دلم یه خونه توی یه گوشه از اروپا و دور از هربیماری و جنگ و درگیری‌ای میخواد که سر کوچه‌ش کتابفروشی باشه و دوتا گربه جلوی درش. و توشم پر از گل و گلدون. 
 
لطفا حواست به گلدونای دفتر خانم ردموند هم باشه.
 
ده بار زمین میخوری یازده بار بلند شو!
تلاش کن!تلاش کن!تلاش کن!
سه بار روی برگه ای که جلوته و داری درس میخونی بنویس:نتیجه میده!نتیجه میده!نتیجه میده!
چقد دوست دارم این قسمت resilience تو اون ویدیویی که گفتم رو بنویسم تک تک جمله هاشو!
اینکه وقتی تو حرکت میکنی بری سمت هدفت چقد همه چیزای عجیب غریبی اتفاق میافته!
یه کاری نکن که زندگی فکر کنه زمینت زده.
وقتی یه هدف مشخص کردی ... براش بجنگ!حتی اگه قلبت باهات راه نیاد!
حتی اگه سخت باشه...
باید بدویی...راه بری...بخز
مهرت به دل من می‌مونه. هرچند بی‌حاصل...
مثل لباس‌هایی که نمی‌پوشم ولی دور نمیندازم؛ مثل آهنگ‌هایی که رد می‌کنم ولی پاک نمی‌کنم؛ مثل عکس‌هایی که دیگه نگاه نمی‌کنم؛ مثل گلدون‌های چینی تزئینی یادگار دوست از دست رفته‌م که از جعبه بیرون نمیان. مهرت به دل من می‌مونه چون من آدم دست کشیدن و رها کردن نبوده‌ام هیچوقت. 
من از تو دست نمی‌کشم چون مادر موسی نیستم؛ چون به من وحی نشده «لاتخافی و لاتحزنی انّا رادّوه الیک». دل من صندوقیه که روی موج
اوج لذتی که تجربه میکنم اینه که وقتی همه دارن نهال تازه جون گرفته باغچه‌ام را تشویق میکنند؛ من سمعک هر دوگوشم را درمیارم، جهان در سکوت فرو می‌ره و من زیر لب میگم تازه خبر ندارین که چه دونه هایی توی اون گلدون کنار دیوار کاشته‌ام. قصه همیشه همین بوده، همه فقط اون چیزی که هست را میبینند، کسی اون چیزی که قراره باشه را نمیبینه، فقط خودتی و ‌خودت که می‌دونه چه دونه‌هایی کاشته و قراره چه جنگلی رغم بزنه!
دیروز آروم و سر به زیر سر شد, من لیست کارهای دفتر رو توی سررسیدم نوشتنو و کنار هر کدوم که انجام شد یه تیک صورتی اکلیلی زدم, دیروز روز آرومی بود روز آرومِ کم انرژیِ من...
روزی که به امید دیدن همسرم و فیلم تختی و بودنمون با هم سر شد.
عصر دو تا قلمه پتوس رو که حسابی ریشه گرفته بودن زدم زیر بغلم تا برم خونه, تو حال و هوای خودم داشتم یه مسیری رو پیاده میرفتم که سرم گیج رفت افتادم شقیقه ام به یه میله آهنی اصابت کرد و مابقی داستان رو بزار تند بگم برات, کنسل
مچاله شدم از درد روی تختم. به علی که گفته بودم فرقی نداره هر جور راحتی زنگ زدم و گفتم بیا، هر جور حساب میکنم بغل میخوام. به خونه زنگ زدم، پنج تاشونو چک کردم. خیلی بی قراریشونو میکنم این روزا. از فروردین دیگه خونه نرفتم. عصبی و درد دار و ناراحت و پی ام اسم. ظهر که علی سر به سرم میذاشت گفتم ببین من الان عین یه گاو وحشیم، اینقد دستمال قرمز جلوم تکون نده! و اون گفت که تو مثه گاو وحشی نیستی، میدونی مثه چیی؟ گفتم چی؟ گفت عین یه مورچه که تند تند راه میره و
‏در دنیای موازی در مدرسه ای در روستایی دور افتاده معلم مدرسه هستم. فردا روز اول مدرسه س و الان در مدرسه ای که هم معلمشم هم مدیرش هم بابای مدرسه، دارم تنها کلاس درس رو آب و جارو میکنم، گلدون شمعدونی رو میذارم لب پنجره و روی تخته می نویسم: الّذی علّم بالقلم
عصر که برگردم خونه باید مانتوی رضوانُ اتو بزنم، شب باید زودتر بخوابونمش، صبح یادم باشه موهاشو ببافم، یادم باشه بهش یادآوری کنم سر کلاس به من نگه مامان، یادم باشه... 
تو خونه نشستی و ناگهان گربه ی خونگی خوشگلت میره توخاک گلدون و خودشو کثیف میکنه بالاخره کافیه یه شیطونی بکنه وازگربه تروتمیز به گربه ی کر و کثیف تبدیل میشود وحالا شما 2 تا گزینه داری یا خودت پیشولی عزیزتر از جانت رابشوری یا برای حمام بیاریش پیش ما.
حالا اینکه اصلا میشه گربه راشست؟ باچه شامپویی باید بشوریش ؟
یاچجوری تروتمیزکنی ؟  همرو دونه دونه برات توضیح میدم. اول ازهمه ناخن گربه را باید بگیریم برای اصلاح ناخن گربه به یک ناخن گیر مخصوص گربه
مزرعه مو واسه کاشت محصول جدید حسابی آماده کرده بودم... کود داده بودم، شخم زده بودم... خلاصه آماده ی آماده بود... رفتم بذر مورد نظرمو خریدم
دریافت
(عکس ها واسه من باز نمیشه یا کلا بیان مشکل پیدا کرده؟! در هر حال روی لینک "دریافت" کلیک کنید :) )
برخلاف چیزی که انتظار داشتم مامان خیلی استقبال کرد از اینا... نه که کلا سبزیجات دوست داره، وقتی دید این بذرها رو خریدم کلی هم خوشحال شد :) پیشنهاد داد که گلدون بزرگتر بگیرم که بتونم سبزی های بیشتری توش بکارم... 
ی
فقط به ما بگن هر نماینده‌ای چند ساعت توی مجلس حضور داشته؟ البته می‌دونین که خوابیدن، ورزش‌کردن، وررفتن باگوشی و ... حضور حساب نمیشه و نه‌تنها حقوق‌شون، حق‌شون نیس؛ بلکه ان‌شاء‌الله رای‌های مردم تو گلوشون گیر کنه.
خلاصه بگن چقدر روی صندلی نشستن تا ما بدونیم قرار چه‌کسی رو بفرستیم بره مجلس بخوابه و اکثر رای‌ها رو ممتنع بده.رای ممتنع رو که گلدون‌های روی میز هم می‌تونه بده، تازه حضورش هم بیشتر از خیلی از نماینده‌ها است و با کمترین هزین
آفتابگردون هارو توی گلدون روی میز مرتب کردم و خودم رو پرت کردم رو کاناپه بغض داشت خفم میکرد و من قلبم شکسته بود تا دیروز تقلای بیهوده ای داشتم تا همه چیز رو درجای درست خودش قرار بدم و تلاش میکردم تا جایگاه خودم رو پیدا کنم ولی از همون دیروز دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست 
و فقط امیدوارم دیگه فردایی درکار نباشه تا بلند شم .
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
سلام.
هوای صبح امروزِ تهران بی نهایت دلپذیر بود ، بارونی و با یه آسمون پاک. خیلی شیک و کارت پستالی :)
موقع برگشت از دانشگاه هم هوا به شدت بهاری شده بود ، یه ظهر دلپذیر آفتابی اما خنک :)
امروز رو برای خودم جشن گرفتم با خریدن ۲ شاخه مریم و یه شاخه رز
بازم میخوام از این جشنای ارزون برای خودم بگیرم.دلم کلی گلدون کوچیک و بزرگ می خواد
همین الان، گربه‌هه بالای نرده آروم نشسته بود و نگاه می‌کرد. کلی سگ دورش صداهای وحشتناک درمی‌آوردن. چندتا پنجره باز شد، چندتا پنجره از شدت صدا بسته شد، اما گربه‌هه همچنان آروم نشسته بود و می‌دونست اتفاقی براش نمیفته. دوست داشتم جای اون گربه باشم. همو‌ن‌قدر مطمئن، همون‌قدر عاقل که می‌دونه سگا حتی لمسش هم نمی‌تونن بکنن. اما من، مطمئن نیستم، خونسرد نیستم، یهو می‌بینی اونقدر فرار کردم که دیگه خودم رو هم پیدا نمی‌کنم.
خاطره‌ی آخرین‌روزی
امروز دانشگاه نرفتم؛ در عوض گلدون‌های خونه رو آب دادم و یکم جابه‌جاشون کردم تا بهتر جلوی چشم‌مون باشن. آشپزخونه رو تمیز و برای ناهار سالاد سزار درست کردم؛ وسایلم رو مرتب کردم؛ آلبوم افسانه‌ی چشم‌هایت رو دانلود کردم؛ قرارهای آخر هفته رو گذاشتم؛ با مامان و بابا و زهرا ویدئوکال کردم و نشستم برای امتحان میان‌ترم فردا می‌خونم. می‌دونی؟ من آدم تو خونه‌موندنم. اشتباه نکن! منظورم منفعل نیست؛ اتفاقاً دوست دارم توی خونه باشم که مقاله و کتاب
4 سال پیش بود تقریبا از تو یه جنگل کوچیک نزدیک شیرگاه. یکی از همراهانمون یه حلزون پیدا کرد. ی حلزون بزرگ بود.گنده ی حلزونا بود
به اندازه مشت بسته ام
با خودمون اوردیمش. 
باهامون غریبی میکرد. 
نزدیکش که میشدیم میرفت تو لاکش. احساس خطر میکرد سریع قایم میشد.
گفتیم ببریمش به یه محیط اشنا. حرفای خوب بهش بزنیم. گولش بزنیم فکر کنه هنوز تو جنگله. گذاشتیمش تو گلدون بزرگ وسط حیاط خاکش رو نمدار کردیم. براش برگ سبز انداختیم روی خاک.
دوست میشد باهامون کمتر غر
بسم الله مهربون :)
دیروز چیزی حدود 7 واحد اختصاصی با هم امتحان داشتم. یعنی این ترم به حدی واحد ها و برنامه ی امتحان های من داغونه که فقط امیدوارم زنده بمونم دی:
ولی خب بعدش 12 ساعت خوابیدم که تلافی شه. امتحان بعدیمم آناتومی اعصابه که بی نهایت برای من سخته. قشنگه ها، خیلی قشنگه. من هرموقع میخونم واقعا از قشنگی و پیچیدگیش لذت میبرم ولی خب در عین حال سخته. استادمون خیلی جزئیات گفت که همه ش رو هم باید بدونیم.
+ یه گلدون حسن یوسف چند روز پیش هدیه گرفتم،
گل گلدونه من شکسته در باد تو بیا تا دلم نکرده فریادگل شب بو دیگه شب بو نمیدهکی گل شب بو رو از شاخه چیدهگوشه ی آسمون پر رنگین کمون
من مثل تاریکی تو مثل مهتاباگه باد از سر زلف تو نگذرهمن میرم گمش میشم تو جنگل خوابگل گلدون من ماه ایوون من
از تو تنها شدم چو ماهی از آبگل هر آرزو رفته از رنگ و بومن شدم رودخونه دلم یه مردابآسمون ابری میشه اما گل خورشید
رو شاخه های بید دلش مگییرهدره مهتابی میشه اما گل مهتاباز برکه های آب بالا نمیرهتو که دست تکون میدی به
نفسم پشت ماسک پارچه ای تنگ شده و دستم توی دستکش لاتکس عرق کرده. 
پنج تا زن جیغ جیغو روبه روم نشستن و با هم مشاجره می کنن. سعی میکنم نظم جلسه رو دستم بگیرم، اما مثل همیشه نیستم. 
زود ساکت شون می کنم و آخرین خط صورتجلسه رو می بندم و می گم دیگه سوالی ندارم امضا کنید و به سلامت. 
چشمم به کاغذای جلوی رومه اما حواسم به عطر گل شدیدی که از سمت بازار گل همراه با نسیم ملایم آخر اسفند از پنجره به صورتم می خوره پرته.
آقای -ه- از دفتر زنگ می زنه و می گه ارباب رجو
اون دوستم که مریض بود باهام تماس گرفت، از دردها و ناراحتی های موقع جراحی باهام حرف زد. قشنگ می تونستش درکش کنم باهاش همزاد پنداری می کردم. یاد خودم و همه سختی هاش افتادم. ولی واقعا یه تحربه فوق العاده بزرگه تو زندگی♥️ واقعا ادم بعد از هر سختی قوی تر میشه
البته بعضی وقتها دهنمون سرویس میشه کثیف
* در آستانه بهار گلدون هامو سرو سامون دادم. برای سال نو هم گندم گذاشتم جوونه بزنهسبز شه
** همراه بابایی رفتم تکمیل پرونده و این من همش چشم انتظار آقای پ
امروز رو چیکار کردم؟ رفتم حیاط ... یکم با درختا حال و احوال کردم.. دیدم یه گلدون بزرگ آلوئه ورا داریم.. یه شاخه کندم آوردم... ماسک درست کردم باهاش... دیدم پدر خیلی کنجکاوانه نگاه میکنن.. روی صورت ایشون هم گذاشتم... و تاکید کردم که نباید بخندین نه صحبت کنین... نیم ساعت هر دو دراز کشیده بودیم چشم به ساعت .. خیلی  صحنه با نمکی بود... فقط گاهی پدر خرامان خرامان میرفتند جلوی اینه و چک میکردن موقع شستنش شده یا نه :)))))))))))))))))
یعنی حق ندارم عاشق قرنطینه شده باشم؟
۱. دفاع از پایان نامه و صادر شدن شماره نظامم
۲. به دنیا اومدن نیکان و ریحانه، دوتا جوجوی خوشمزه‌ی دوستای جون جونیم
۳. خاطرات شیرین گلستان
۴. همتِ شروع و خیز برای موفقیت در آزمون رزیدنتی
۵. بهبود علی از پنومونی
۶. خریدای اینترنتی پشت سر هم و فراوون آخر سال!
۷. گلدون مرکباتم و جوونه‌های قشنگش
۸. حال خوب مریضام بعد از بهبود... من که واقعا کاره‌ای نبودم ولی این یکی از بهترین حس‌هاییه که هرچقدر تجربه‌ش کنم کهنه نمیشه. یه نعمت فوق العاده ارزشمنده که
خونه ی اینجا یعنی دزفول هیچ روحی نداره!
یه خونه ی قدیمی با نمای سنگ سفید...که دیگه سفید نیست!
با در هایی که حداقل دو تا قفل بزرگ روشون داره!
با یه حصار روی دیوار و یه سقف فلزی که حتی بهت اجازه دیدن اسمون رو هم نمیده!
یه خونه پر از دیوار!پر از سقف!
بدون گیاه!
قبلنا خونمون حسار نداشت انقد قفلای بزرگ بزرگ نداشت!تو حیاطمون یه باغچه ی گنده با یه درخت خیلی بزرگ تر داشتیم!درختی پر از نارنگی!گل های شببو!که من عاشقشون بودم :)
چقد قبل تر ها خونمون روح داشت!
الا
دیشب جشن پایان سال یکی از انچمن هایی بود که توی  یک سال گذشته باهاشون آشنا شدم. از حضور کنارشون خیلی لذت بردم و احساسات مختلفی رو طی جشن تجربه کردم. برای اولین بار یه گلدون هدیه بردم اونم برای کسی که نمیشناختمش و همینطور یه هدیه  گرفتم از شخصی دیگه. برنامه جالبی بود. خوشحال بودم از بودنم غمگین بودم از اینکه مجید نیست، حسرت خوردم چرا دیر باهاشون آشنا شدم و یه حس نوجوانانه دیگه که بهتره ازش نگم. در مجموع شب دوستداشتنی بود.
مهرسا قراره چند وقتی سیدنی نباشه، بخاطر همین نصف گلدوناش رو آورده که من نگه شون دارم تو این مدت. ۱۳_۱۴ تا گلدون هست که چند تاش شمعدونیه و کلی اتاقم خوشکل شده و فضاش تغییر کرده.
 
از دیشب هم یه هاپو کوچولو اومده و باهامون زندگی میکنه، اسمش ا ِزمی هست. اگر خاطرتون باشه من فوبیای حیوانات و علی الخصوص سگ داشتم. روز اول تو فرودگاه بخاطر نزدیک شدن سگ جستجوگر یک جیغ بنفش زده بودم! ولی امروز از صبح من با این خانم کوچولو دارم وقت می گذرونم. تو همه مدتی ک
به دیوار رو به روی بلیط فروشی ایستگاه مترو قلهک تکیه دادم و منتظرم در حالی که همه چیز داره شکل دیگه ای به خودش میگیره. گیاه بزرگ توی گلدون وسط سالن بزرگ میشه، تکون میخوره، زرد میشه و اروم اروم پودر میشه. پرچم های رنگی روی سقف با باد به جنبش میفتن، تیکه تیکه میشن و رنگ‌هاشون به صورت نقطه‌هایی رقصان در اطراف می چرخن. کاشی های قهوه ای سیاه کف مترو شروع به ترک خوردن میکنن و از پشتش شون فضایی سفید رو نشون میدن که سنگ ها رو میبلعه و به آهستگی با صدای
به دیوار رو به روی بلیط فروشی ایستگاه مترو قلهک تکیه دادم و منتظرم در حالی که همه چیز داره شکل دیگه ای به خودش میگیره. گیاه بزرگ توی گلدون وسط سالن بزرگ میشه، تکون میخوره، زرد میشه و اروم اروم پودر میشه. پرچم های رنگی روی سقف با باد به جنبش میفتن، تیکه تیکه میشن و رنگ‌هاشون به صورت نقطه‌هایی رقصان در اطراف می چرخن. کاشی های قهوه ای سیاه کف مترو شروع به ترک خوردن میکنن و از پشتش شون فضایی سفید رو نشون میدن که سنگ ها رو میبلعه و به آهستگی با صدای
اینکه ماهی یه بار بهت پیام میدن یعنی چی؟!
اینکه ماهی یه بار فقط احوال پرسی میکنن یعنی چی؟!
اینکه ماهی یه بار فقط یه متن یا یه عکس یا یه آهنگ یا یه فیلم میفرستن یعنی چی؟!
اینکه 6 ماه یه بار قرار میذارن ببیننت بعد یادشون میره هماهنگ کنن یعنی چی؟! 
واقعا مردم عجیبی داریم !!! حالا بماند بقیه ش
دونه دونه شونو دارم به مرور خط میزنم :)
اون ماهی یه بارم زحمتتون میشه کلا من میرم که راحت باشین:))
.
از سر فضولیه همه ی این کاراشون میدونم وگرنه کسی هوای منو نمیکن
این مترو هم برای ما شده مث .... نمیتونم چیزی مثال بزنم. حالا تعریف کنم خودتون متوجه میشید.
دیروز تو شلوغی و بزن بزنای مترو صورت یه خانم تو فاصله 20 سانتی متری از چشام قرار داشت.جوری که این خانم کرم مالیده بود به صورتش و کلی چیزای دیگه که دقیقا مصداق لولو به هلو بود. این خانم پیاده شد و چن ایستگاه بعد یه نفر گلدون به دست وارد شد. با دیدن گل اولین چیزی که از دهنم دراومد که " این طبیعیه؟؟" و ظاهرا طبیعی بود...اما چطور ...روی گل به اون خوشگلی و با طراوتی یه
باید بهار اینجوری بگذره
یه خونه باشه با یه ایوون بزرگ؛
لبه ایوون پر از گلدون هایی باشه که مادربزرگ عاشقشونه و صبح به صبح قبل بیدار شدن اهل خونه،
قربون صدقشون میره و بهشون آب میده..
یه حیاط پر از درخت باشه و یه حوض آبی تازه رنگ شده وسط حیاط که شبها، عکس ماه بیفته داخلش!
یه تخت کنار ایوون زیر پنجره باشه و یه لحاف سنگین..
از همون لحاف هایی که وقتی میندازی روت نمیشه نفس کشید!
از همونایی که بوی نم و عطر خاص جا رتختخوابی رو میده..
بعد یه روز بالا و پایین
دیروز دوتا پیام(عکس نوشته) در یافت کردم اینستا، مبنی بر این که بعضیا رفیق/دوست نمیشن بلکه خون میشن میون رگات ... خب برام جالب بود دو تا پیام اینجوری تو یک روز با یه محتوا بعد گفتم حتماً باز چالشی چیزیه یا امروز مناسبت، که دیدم خبری نیست. 
خوش حال گشتیم  گفتم اگر پیام سومیم بدن یعنی من واقعاً رفیق و دوست نمیشم ... همون خونم توی رگ   متاسفانه دیگه همچین پیامی دریافت نکردم.
که باعث شد دوباره یاد این حکایت بیفتم (یعنی خدا وکیلی از کل ادبیات فارسی همی
یه امتحان داشتیم ، پنج تا ازمون گرفتن . الان حتی نمرش از دستم در رفته که چند میشم . آخه توی سیستم ازمون امتحان میگیرن . بعد هر امتحانی هم نمرمون میاد و بعد امتحان بعدی شروع میشه . اولی بیهوشی بود .دومی اورولوژی ، سومی نوروسرجری و چهارمی ارتوپدی . که اینا هر کدوم ۷ تا ۱۵ تا سوال داشتن و آخری هم جراحی عمومی که ۴۰ تا بود . به معنای واقعی احساس میکنم کمی خراب کردم . احتمالا ۷۰ درصد نمره رو گرفته باشم . فقط این آخری رو یادم میاد از ۴۰ تا ۲۸ تا زدم. حاللا بگ
رز قرمز
روی پله های حیاط نشسته بود و به گلهای ریز و درشت باغچه نگاه میکرد.
آفتاب دم ظهر نمیذاشت عطر یاس توی حیاط خونه بپیچه و دخترک با عطرش مست بشه.
چندتا از برگهای گلدون شمعدونی زردو پلاسیده شده بودند و باید چیده می شدند.
خاک کاکتوسها کامل خشک شده بود و نیاز به آب داشت.
حیاط خونه باید حسابی آب و جارو میشد و کلی کار دیگه که دل و دماغ انجامش رو نداشت.
زانوهاش رو بغل گرفت و سرش رو چسبوند به دیوار .جوری که فکر میکردی همه غمهای دنیا رو داره.
صدای دعوای
ما هم مثل خیلی از شما، علاقه زیادی به نگهداری و گل و گیاه و گلدون داریم. مخصوصا که بخاطر زندگی شهر نشینی، اغلب ما ساکن آپارتمان هستیم و از ساختن و نگهداری کردن یک باغچه دلباز محرومیم. از طرفی هم خیلی هامون تجربه از بین رفتن گلهامون رو داشتیم؛ گل و گیاه هایی که با کلی ذوق خریدیم یا از عزیزی به یادگار هدیه گرفتیم.
این روزها حرف و حدیث هوشمندسازی همه چیز سر زبون ها افتاده، ما هم به این فکر کردیم از این ابزار استفاده کنیم تا بتونیم صدای گلمون رو بش
دارم فکر میکنم که آهنگ ها چیکار میکنن با روح آدمیزاد!
با گوش دادن یه موزیک ٥دقیقه ای...
چه جاها که نرفتم
چه کارها که نکردم :))))
با نت هاش رقصیدم 
با تحریرهاش اشک ریختم 
تو نقاط اوجش قلبم به لرزه در اومد... :)))
شهر هارو رد کردم و توی خیالم برات ترانه خوندم 
برات گلدون گرفتم و برام هوبی خریدی
کافه های کریمخان رو باهات زیر و رو کردم 
از شوق حضورت مدرس تا حقانی روجیغ کشیدم و ملودی صدات رو جا گذاشتم لابلای تموم شاخ و برگ های چنارهای تجریش:))))
از دست فروش ه
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

دریافت
ادامه مطلب
*** مطلب زیر درمورد یه موضوع و تصمیم شخصی برای آدم هاست و من هم هیچ قصد روشنگری و موعظه و تز دادن و این حرفا رو ندارم و تعصبی هم ندارم دراین مورد ...و قطعا حرف هام و بدبینی ای که نسبت به این موضوع دارم تحت تاثیر احساسات و مسیری بوده که خودم تجربه کردم و قصد ندارم تصمیم دیگران رو دراینباره زیر سوال ببرم ولی چون دوباره این موضوع واسم دغدغه شده دوست دارم اینبار اینجا بلند بلند فکر کنم.

چند هفته پیش به من اطلاع دادند که دارم برای  سومین بار دایی میشم
شعر در مورد بلبل
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بلبل برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بغیر از گل که خندد در چمن بر گریه ی بلبل                نپندارم که در گیتی لب خندان شود پیدا
شعر بلبل
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تست
شعر در مورد بلبل
چشم   عاشق  نتوان  دوخت که معشوق نبیند            نای  بلبل  نتوان  بست   که  بر  گل    نسراید
شعر
کلبه ی خوشگلم رو دیشب حسابی تمیز کردم...
همه جا برق میزنه و بوی تمیزی میده...
صبح کلی تو تختم جا به جا شدم...
کتاب شازده کوچولو رو برای بار n ام تموم کردم و کلی حرف دارم راجع بهش که باید بنویسم و برای یکشنبه آماده کنم ...
تو دورهمی فیلم ثبت نام کردم و ظهر باید برم ، فیلم ببینیم و نقدش کنیم .... 
پاشدم رفتم جمعه بازار...
میوه خریدم...
سیر خریدم...
ذرت خریدم...
آلو خورشتی خریدم (تصمیم به پختن مرغ و آلو دارم)...
آلو نمکی خریدم...
انبه خریدم (عشق سومم بعد از موز و نا
امروز از صبح تا شب توی خونه بودم و مشغول تایپ صوت کلاسم. همش منتظر یه اتفاق بودم و چون توی خونه بودم حس میکردم چیزی نمیتونه نظرمو جلب کنه که امروز واسه شما بنویسمش.
تا اینکه اونقدر حوصلم سر رفت که زنگ زدم مامانم و واسه شام دعوتشون کردم و گفتم که بیان خونمون. از اون انکار و از من اصرار که تو رو خدا بیاین و تعارف نکن. تا راضی شد و 2 ساعتی گذشت تا اونا رسیدن.
توی این 2 ساعتی که منتظر بودم کارهای مختلفی انجام دادم و خودمو واسه پذیرایی ازشون آماده میکرد
یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که ببینم آدمای مختلف، توی خونه‌های مختلف و یا خونه‌های مشابه یک آپارتمان چطوری وسایلشون رو داخل خونه چیدن؛ مثلا دلم می‌خواد درِ واحدهای مختلف ساختمانمون رو بزنم و برم ببینم که هر واحد چه مدلی رو برای وسایل خونه‌ش استفاده کرده. به نظرم دیدنش هم باعث میشه حس و حال هر خونه‌ای رو حس کنی و ایده بگیری و هم اینکه از چیدمانش میتونی احساس اهالی خونه رو درک کنی.
خونه چیزی بیشتر از یک چهاردیواریه، ساکنین خونه میتونن به
الان دو روزه بذرهای پریوش رو گذاشتم تو یخچال که سرمادهی بشن. امیدوارم زیاد نشده باشه و سبز کنن. امروز گلدون سفیدی که قبلا توش محبوبه شب بود رو در آوردم خاکش رو زیر و رو کردم . فعلا که وسایلم محدوده و از همین چیزایی که تو خونه داریم استفاده میکنم یعنی یه چنگال و چاقو و قاشق و دستکش‌های ظرفشویی کهنه (که هر دوتاشونم مال دست راست هستن).
خاک رو گذاشتم خوب آب بخوره واسه همین فعلا نمیتونم از حموم خودم استفاده کنم چون گلدونم اونجاس و یه کثافت‌کاری‌ای
سر رسید کوچولوی همیشه همراه ِ جلد قهوه ایم چشمک میزد . بعد مدت ها بازش کردم و یادداشت های کمی که داشتم رو مرور کردم . ۹۶ ، ۹۷ ، ۹۸.چقدر همه چیز عوض شده وقتی میام تا دوباره بنویسم . از آخرین نوشته م دقیقا ۶ ماه گذشته . دغدغه ها و حالت ها عوض شدن و چیزهای با ارزشی جاشون رو واگذار کردن به حاشیه های زندگیم. تو این شیش ماه ، اتفاق ها بیش از تصورم زیاد و با سرعت بودن ‌.همکاری من با دکتر الف تموم شد ، گلدون ها آماده ی تحویله ، ترنه حدودا برام تموم شد و چیزی
سر رسید کوچولوی همیشه همراه ِ جلد قهوه ایم چشمک میزد . بعد مدت ها بازش کردم و یادداشت های کمی که داشتم رو مرور کردم . ۹۶ ، ۹۷ ، ۹۸.چقدر همه چیز عوض شده وقتی میام تا دوباره بنویسم . از آخرین نوشته م دقیقا ۶ ماه گذشته . دغدغه ها و حالت ها عوض شدن و چیزهای با ارزشی جاشون رو واگذار کردن به حاشیه های زندگیم. تو این شیش ماه اتفاق ها بیش از تصورم زیاد و با سرعت بودن ‌.همکاری من با دکتر الف تموم شد ، گلدون ها آماده ی تحویله ، ترنه حدودا برام تموم شد و چیزی ف
احتمالا کارتون ماهی کوچولو را به نام دوری به خاطر دارید ^_^
این ماهی خیلی فراموشکار بود. به این صورت شرکت گوگل برای ارائه نقدهای مختلف از جانب کارمندان شرکت از این برنامه رونمایی کرده است. نحوه کار با برنامه به این صورت است که افراد می توانند به صورت مستقیم از مدیرهای مختلف انتقاد کنند و مدیران مربوط بدون اینکه بدانند چه کسی کدام حرف ها را زده است باید به انتقادات پاسخ دهند و در صورت نیاز اصلاحات را انجام دهند.
پ ن : همیشه برام جالب بود مدیریت
توخونه نشستی و ناگهان گربه ی خونگی خوشگلت میره توخاک گلدون و خودشو کثیف میکنه بالاخره کافیه یه شیطونی بکنه وازگربه تروتمیز به گربه ی کروکثیف تبدیل میشود وحالا شما 2 تا گزینه داری یا خودت پیشولی عزیزترازجانت رابشوری یا برای حمام بیاریش پیش ما
حالا اینکه اصلا میشه گربه راشست؟ باچه شامپویی باید بشوریش ؟
 
یاچجوری تروتمیزکنی ؟ همرو دونه دونه برات توضیح میدم
 
نکات کلیدی برای شستن گربه simoncat.ir/خدمات-شستشوی-و-حمام-گربه / چگونه گربه را حمام کنیم
 
بهار بود که بابام از سر باغ یه بچه لاک پشت برداشت اورد خونه ... خیلی کوچیک و خجالتی بود ! با حیا بود .. بدنشو بیرون نمیاورد نامحرم ببینه ..
چون اویل بهار بود و هنوز ماهی قرمزمون زنده بود و گذاشتیمش تو تنگ ماهی تا یه مدتی .
بعد دلمون سوخت گفتیم باید غذا بخوره دیگه (شاید دوروز بود که هیچی ندادیم بهش !) ، گذاشتیمش تو یه گلدون تو حیاط . رفتیم و بعد 5 دقیقه برگشتیم دیدیم ای دل غافل رفته ...
از زیر در حیاطمون که یه خوردخ فاصله هست تا اب بارون رد شه ظاهر تونسته
۱. یه زمانی از مشخص نبودن تایم کاری مستر واقعا شاکی می‌شدم.
وقتی می‌گفت شش میام و هفت میومد، امروز برمی‌گردم و فردا برمی‌گشت و این چیزها واقعا ناراحت و گاهی هم عصبیم می‌کرد.
حالا دو روزه خودم مبتلا به این شدم و بیشتر از ناراحتی‌ احتمالی مستر خودم وقتی سابقه‌م رو یادم میاد کلافه میشم. خلاصه که من نه اینطرف دخل حالم خوبه و نه اونطرف! :/
۲. امروز یه پیشنهاد شغلی دریافت کردم که رویای ده ساله‌م بوده.. از سال دوم دانشگاه دلم میخواست بهش برسم. گفتن
امروز هوا بارونی بود
هوا فوق العاده است این روزا پاییزهای خوزستان واقعا دوست داشتنیه
فقط نمی دونم گلدون های نازنینم که با خودم اوردم اداره چرا غش کردن (البته فقط پتوس ها بقیه شون خوبن) من هرروز صبح بهشون محبت میکنم که خوشحال باشن
بعد از هفته ها سرم خلوت شده و صبحا نیاز نیست بدو بدو کار کنم
من عاشق اون کرختی اول صبحم که چاییمو پشت پنجره اتاق کارمون بخورم و به بیرون نگاه کنم حالا همچین دید عالی نداره ولی خب همین که بتونم آسمون رو ببینم فوق العاد
1.از مهمونی برگشتیم.بقیه خوابیدن و من با وجود خستگی زیاد بیخواب شدم.گفتگو های ذهنی بین خود ِ منطقیم و خود ِ احساسیم:
_ببین همیشه باید یه جای کار بلنگه.همیشه ها!
_آخه چرا یه موضوع رو انقدر برای خودت بزرگ میکنی که بشه فکر و ذکر روز و شبت؟ ارزشش رو داره؟ 
_آره.چون برای من خیلی مهمه.چون خیلی بهش فکر کردم و فک میکنم برای اثبات خودم احتیاج دارم بهش!
_حالا فرض کن یکی دوماه گذشت و تو به خواستت رسیدی.بعدش چی؟
_بعدش به آرامش میرسم و زندگیمو میکنم.
_خوب الان زن
برداشت دوم محصولاتم خیلی رضایت بخش بود... مامان فقط بخاطر این سه تا تربچه رفته بود سبزی خریده بود که اینا رو توش قاطی کنیم :)
تصمیم گرفتم واسه سال جدید مزرعه مو گسترش بدم، دوتا گلدون میخوام بخرم که بذر تره و جعفری و... توشون بکارم! فعلا که مامان چیزی نگفته، نمیدونم این سکوتش علامت رضاس، یا آرامش قبل از طوفان، اما هرچی هست من کار خودمو میکنم :)
+ دیشب قرار بود با میلاد بشینیم سریال (ترجیحا کره ای) تماشا کنیم، مامان هم برای اولین بار ازم خواسته بود ک
این خونه، نسبت به خونه قبلی، شکرخدا هفت هشت تا سروگردن بالاتره. 
از جمله این ویژگی ها، باغچه ی کوچیک و گلخونه ایِ حیاط پشتیه. دوسه تا درختچه ی کوچولو هم داخلش کاشتن. تو این یکی دوهفته ای که اومدیم، انقدر کار داشتم که فرصت نکردم درست و حسابی سر بزنم بهش. یکی دو روزه که کشفش کردم، سروته مونو بزنی حیاط پشتی پیدامون میکنی:)
 خیلی دنج و دوست داشتنی و باصفاست، گرچه خیلی کوچیک و جمع و جوره :) 
قصد کردم اگه خدا بخاد بذرِ سبزی بگیرم و خودمون رو در مصرفِ س
منبع : پینترست
 
حالا دقیقا 45 روزه که خونه نشستم . به غیر از چند روز اول که خوش گذشت ؛ دیگه الباقی چیزی جز کسلی نبود .
فیلم دیدم و کمی هم کتاب ولی هم چنان باید " در خانه بمانیم " . دیگه از یه جایی به بعد حس کردم کافیه باید شروع کنم روال عادی زندگی رو . ولی خوب بحث اینجاست همیشه برای من " خونه موندن = استراحت و خواب و تفریح و کنار خانواده بودن " و لاغیر .
یعنی اگه برگردیم این چند سال گذشته که به معنی واقعی کلمه پر مشغله تر شدم ؛ همیشه کارهام رو بیرون خونه
پارسال تابستان وقتی بندر عباس رفته بودیم، جلویِ خانه‌یِ دختر‌خاله‌ام کاکتوسی درخت‌وار زندگی می‌کرد. به صورت برجی مسکونی. هر کدام بالایِ سر دیگری. (عکس)  برایِ منی که اولین بار بود آن همه کاکتوس را به صورت دسته جمعی می‌دیدم، جذاب بود. دوست داشتم لمس‌ش کنم و حس‌ش کنم ، اما عجله داشتیم و فقط فرصت عکس گرفتن نصیبم شد.  عکسی که همیشه تو گالری گوشیم بوده.
گذشت تا چند وقت پیش که خواب دیدم وسطِ صحرایی هستم که از هر جهت نگاه می‌کردی رویِ زمین پهن ش
پارسال تابستان وقتی بندر عباس رفته بودیم، جلویِ خانه‌یِ دختر‌خاله‌ام کاکتوسی درخت‌وار زندگی می‌کرد. به صورت برجی مسکونی. هر کدام بالایِ سر دیگری. (عکس)  برایِ منی که اولین بار بود آن همه کاکتوس را به صورت دسته جمعی می‌بینم، جذاب بود. دوست داشتم لمس‌ش کنم و حس‌ش کنم ، اما عجله داشتیم و فقط فرصت عکس گرفتن نصیبم شد.  عکسی که همیشه تو گالری گوشیم بوده.
گذشت تا چند وقت پیش که خواب دیدم وسطِ صحرایی هستم که از هر جهت نگاه می‌کردی رویِ زمین پهن ش
هوا سرد بود و برگ‌های خشکِ خیس‌شده رو لگد میکردم. هوای بوی رمان‌های خون‌آشامی میداد و شاید اگه دقت میکردم دم یه گرگ رو میدیدم که سریع از لای درخت‌ها رد میشه. 
یکی از هم اتاقیام عاشق شده. من نگاهش میکنم و کیف میکنم و غبطه میخورم. گلدون خریده که برای تولد اون توش گیاه بکاره. تعریف میکنه که چطور دست هاش رو مشت میکنه تا دستای اون رو نچسبه. چشماش وقت حرف زدن راجع بهش برق میزنه و تن صداش اهنگین میشه. و اون، هنوز حتی نمیدونه...
کاش عاشق میشدم. دلم میخو
ما هم مثل خیلی از شما، علاقه زیادی به نگهداری و گل و گیاه و گلدون داریم. مخصوصا که بخاطر زندگی شهر نشینی، اغلب ما ساکن آپارتمان هستیم و از ساختن و نگهداری کردن یک باغچه دلباز محرومیم. از طرفی هم خیلی هامون تجربه از بین رفتن گلهامون رو داشتیم؛ گل و گیاه هایی که با کلی ذوق خریدیم یا از عزیزی به یادگار هدیه گرفتیم.
این روزها حرف و حدیث هوشمندسازی همه چیز سر زبون ها افتاده، ما هم به این فکر کردیم از این ابزار استفاده کنیم تا بتونیم صدای گلمون رو بش
آدمها فکر می کنند ؛ اگر یک بار دیگر متولد شوند ، جورِ دیگری زندگی می کنند . شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود . فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند ، محکم و بی نقص ! اما حقیقت ندارد..اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم ، اگر قدرتِ تغییر کردن را داشتیم ، اگر آدمِ ساختن بودیم ، از همین جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم !آنتوان دوسنت اگزوپری
خب این چند روز دوباره شلوغی های خودشو داشت، از شبی که تو خونه خاله ط سر شد، باغذاهای خوشمزه
حالا بیشتر از یک هفته ست که من اومدم خونه. امتحان که کنسل شد دیگه نشد در مقابل اصرارای خونواده مقاومت کنم. تسلیم شدم و به اندازه یک ماه چمدون بستم. یه سری از کتاب هام رو ورداشتم. گلدون هام رو با گلخونه چوبیشون گذاشتم جلوی در ورودی و آب دادنشون رو سپردم به همسایه. حالا اینجا، تو خونه ای که اصلا برای من خونه نیست، با وجود صمیمیتِ زیاد اعضای خونواده، برای خودم کنجی دارم اما خلوت نه. دارم سعی میکنم عادت کنم به شلوغی و سر و صدا و مشارکت و این چیزا، خی
دیگه از اومدن و رفتن ها  نه خوشحال میشم و نه ناراحت....
این رو وقتی فهمیدم که پسرک گلدون جهیزیه م رو شکست اما بدون این که اخم بیاد تو صورتم سطل آشغال رو گذاشتم جلوش و گفتم با احتیاط جمعشون کن تا من نماز بخونم...
این رو وقتی فهمیدم که دم عید باید سی ملیون دیه می دادیم واسه بی احتیاطیه یه نفر دیگه و اصلا هیچ حس ناراحتی یا غم یا حتی انزجار از اون طرف توی من به وجود نیومد...
یا وقتی  فهمیدم که چهارتایی یه انگشتر برای مادرم خریدیم و مامانم انگشترش رو گم ک
 
 
بی مقدمه بگویم ؛ می خواهم امروز ، برایتان  اشک تمساح بریزم 
 
سفره دلم بدجوری پر شده است .  انقدری که دیگر نمی دانم از کجا بگویم و از کجا گریه کنم ؟   
.
از چشمانم ؟ 
 
نه  . وقتی گل و گیاه دارم ، چرا از خودم مایه بزارم  . 
.
 
گیاه اشک تمساح یا بریوفیلیوم  یا اشک شب یا کالانکوا دیاگِرمونتینا ( خداوکیلی اگه سه بار پشت سر هم گفتی 100 تومن میدم  )یا  مادر هزار فرزند  یا  هر فلان چیزی که بهش میگن، (اه)
 
ماشالله یگ گیاه هست  و هزار تا القاب ( که هرکدو
صبح ساعت شیش از خواب بیدار می‌شی تا تمرینای ریاضی رو بنویسی. اصلا کی می‌دونست که تمرین ریاضی داریم؟
ابرا اومدن پایین. پایین پایین. تو ابرا راه می‌ری تا برسی به مدرسه. تیکه‌های کوچیک یخ می‌ریزن رو سر و صورتت. چه ناز، چه قشنگ. 
می‌رسی. حالا کی می‌دونست که می‌تونی هم عاشق ریاضی باشی و هم پنج بار یه سوال رو حل کنی و به نتیجه نرسی، چون هر بار به جای معکوس، عددا رو قرینه کردی. که می‌تونی هر بار چرت‌و‌پرت بنویس چون چشمات آلبالوگیلاس می‌چینن و من
بچه که بودم هر چیزِ لازم و غیرِ لازم رو نگه‌میداشتم...قوطیِ شیشه‌ایِ عطرم که دیگه تموم شده بود و ته‌مونده‌هایی از بوهایِ آرامش‌بخش،کف‌ش مونده بود!قابِ طلاییِ موبایلی‌ که دیگه موبایلش رو نداشتم و موبایلی جدید با یه قابِ جدیدتر جاش رو گرفته بود!گلدونِ سبزی که من رو یادِ بهترینِ کاکتوسِ گلدارِ اتاقم می‌انداخت و لبه‌ش کمی شکسته بود!ساعت مچیِ سفیدم که عقربه‌های شب‌نما و فسفری‌ش شب‌ها توی اتاقم برق میزد ولی دیگه کار نمیکرد!پلیورِ صورتی
روز معلم سخت ترین روز برای من!
بماند که چهارشنبه با اینهمه تأکید باز هدیه خریدن! اما شنبه ادامه داره! وای خدایا!
اصلا نمیدونم چرا انقدر این روز برام سخته!در اوج شرمندگی هدیه رو می گرفتم و فقط خودمو می‌ رسوندم دفتر پشت میزم.معلم ها که جمع میشدن هدیه ها باز میشد و ذوق زدگیشونو دوست داشتم!اما من اصلا باز نکردم هیچکدوم از هدیه هامو!
آوردم خونه،فقط گل رو با اشتیاق از مامانم خواستم بذاره گلدون.بقیشو گذاشتم گوشه اوپن و رفتم اتاق که چادرمو آویزون کنم.
ا اینکه الان ساعت یک و بیست و چهار است و من پشت پنجره ی اتاقم افتاده ام و گلدون ها را دید میزنم و یک مشت کتاب هم جلویم پهن است، و فقط پهن است ، دارم میمیرم . نه راستش اصلا مردنم از این ها نیست :/ من ا اینکه نمیتوانم با کسی که دوست دارم، ارتباط داشته باشم  به شدتِ فاکی ناراحتم:/ و بدتر از آن ا اینکه چیزهایی که دوست دارم اینقد دور از دسترس اند و حداقل فاصله شان با من به اندازه ی فاصله‌ی کهکشان راه شیری و آندرومدا است ، میخواهم خودم را بکشم:/ و به طور کل
یه حالی دارم امروز،عجیب.یعنی به شخصه تا به حال تجربه نکرده بودم این حال رو.
یه احساس به جهنم خاصی تو رفتار و حرکاتم و ذهنم هست.یعنی احساس میکنم هیچ تعلق خاطری به هیچ چیزی ندارم.خیلی حس جدید و قشنگیه.احساس میکنم روی یه تشک بادی روی آب دریا شناورم و به ناکجا آباد میرم.
خیلی از خودم خوشم میاد امروز.احساس این و دارم که یه کوه و میتونم از پا دربیارم.میتونم با باد مسابقه بدم و پا به پای ماهی ها شنا کنم.
سبک شدم.روی سجاده سبزم خودمو مچاله میکنم و به خدا
الان از خواب بیدار شدم، یعنی فکر میکنم. خواب به قدری پیچیده بود که باید حتما بنویسم.
 
عمیق ترین لایه خوابم خیلی تاره، یه چیزی بود درباره اینکه با دوستم بلیط قطار داشتیم و میخواستیم بریم سفر، ولی انگار لوازم کمپ مون اونقدری تکمیل نبود که من دلم بخواد. از رفتن و برگشتن چیز زیادی یادم نمیاد به جز کلی گل و مه و پانچو، ولی در قسمت بعدی از خواب، مردیت گری(از سریال آناتومی گری) رو خواب میدیدم که با خواهرش که دبیرستانی بود رفته بودن شهر دیگه ای و به جا
برگی از دفتر خاطراتم در دی ماه.پر از حس و حال خوبه.امروز یهو دلم برف خواست و یاد این خاطره افتادم.برای همین این جا نوشتمش. :)
اینم از خاطره: ^_^
امروز برف بارید،اونم چه برفی. :)))) بالاخره برف اومد.از دیشب شروع شد و تا ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر میومد.الان قطع شده.نمی دونم این ابرای سنگین بازم می بارن یا نه.یه آدم برفی درست کردم. ؛) به جرئت می تونم بگم قشنگ ترین آدم برفی ای بود که تا حالا درست کردم.هوا خیلی سرده به طوری که امروز صبح که بیرون بودم داشتم می ل
از صبح درس درست و حسابی نخوندم...باید برای ادامه ی کارهای فارغ التحصیلی میرفتم دانشگاهی که از تک تک کارمندهای متنفرم و نمیدونم این چه مرضیه که هروقت میخوام برم دانشگاه دلم یک حالی میشه...از شب قبل توی روده هام رخت میشورن...
رفتم،سامانه قطع بود و کارهام موند...آمدم خونه.نتونستم درس بخونم...خودم رو با وُیس درسی مشغول کردم که سر خودم رو گول بمالم اما خودم که میدونم عملا کاری نکردم...دندونم از هفته ی قبل درد میکنه و دندون پزشک عزیزم مرخصی بود...امروز ن
"دوست داشتنِ " تو از جانبِ من  فقط و فقط مربوط به خودم است .به کسی دیگر ربط ندارد .با عرض معذرت از رویِ مهربانت ،حتی به خودِ تو نیز ربط ندارد.میتوانی هر کاری بخواهی بکنی با "دوست داشتنِ" من ،میتوانی بی تعهد باشی به آن ،میتوانی بپذیرش و شاد شوی،میتوانی نشنوی و از آن بگذری.هرکاری بخواهی میتوانی انجام دهی در موردِ خودت ،ولی نمی توانی مرا از این اوج ،از این "دوست داشتن "پایین بکشی.نمی توانی درگیرِ لجنزارِ حسد و وابستگی ام کنی .آنقدر آزادت میگذارم که
مرد همسایه ما دارد می‌خواند: شیرین شیرینا! خانوم خانوما! چه خوشکل شدی امشب! خنده‌ات شکره!  لب‌هات عسله! مثل گل شدی امشب!

آپارتمان‌هایی را که درب واحدها، بغل هم چسبیده و بخواهی کفش بپوشی باید دم در مردم باسن‌ات را هوا کنی و بپوشی را دیده اید لابد؟!
 از آن آپارتمان‌های فقیرانه با دیوارهایی که فقر را به رخ‌ات می‌کشند.
 از آن آپارتمان‌هایی که ساکنانش از همه لحاظ در فقر به سر می‌برند، حتی از نظر محتویات مغزی!!!
آره. حتی دارد بشکن هم می زند که ص
 
دلم میخواست به جای نوشتن، اینجا فقط عکس گلدونامو میذاشتم که چقد خوشگل شدن و چه گل هایی دادن.
ایشون هیچ وقت از گلدون خوشش نیومده و البته به نظرم دلیلش اوشونه که هیچ وقت رابطه خوبی با طبیعت نداشت و چنتا تجربه نگهداری گلدونی هم که داشت ناموفق بود.
شاید به خاطر همین تجربه های خیلی ناموفقی که دیده بودم، از نگه داری گل میترسیدم. حالا عاشق گل و گیاه هم بودم! ولی نه تخصص و تجربه داشتم نه حواس جمع!
خلاصه اینکه در سالی که گذشت بر ترسم غلبه کردم و رفتم کل
دو سه سال پیش وقتی بارون زمستونیو می دیدم برام مهم نبود چقدر هوا سردِ
 پرده و میکشیدم
و پنجره اتاقو باز میکردم
چراغ اتاقو خاموش کردم
 زیر پنجره رو تختم دراز میکشیدم
 به آسمون خیره میشدم و به صدای بارون وقتی به سقف خونه میخورد گوش میدادم  
برای خودم خیال پردازی می کردم
تو رویا غرق میشدم
رویاهای شیرین دخترونه
اما امروز که بارون زمستونی میاد دیگه اونقدر دیووونه نیستم که بخوام پنجره اتاقو باز کنم
الان خبری از اون دختر کله خراب نیست
محتاط تر شدم
دو سه سال پیش وقتی بارون زمستونیو می دیدم برام مهم نبود چقدر هوا سردِ
 پرده و میکشیدم
و پنجره اتاقو باز میکردم
چراغ اتاقو خاموش کردم
 زیر پنجره رو تختم دراز میکشیدم
 به آسمون خیره میشدم و به صدای بارون وقتی به سقف خونه میخورد گوش میدادم  
برای خودم خیال پردازی می کردم
تو رویا غرق میشدم
رویاهای شیرین دخترونه
اما امروز که بارون زمستونی میاد دیگه اونقدر دیووونه نیستم که بخوام پنجره اتاقو باز کنم
الان خبری از اون دختر کله خراب نیست
محتاط تر شدم
امروز گوشیم و که نگاه کردم دیدم دوتا پیام تبریک اومده واسم و بعدش هم بقیه گروه فامیلی تبریک فرستادن... روز روانشناس و بهم تبریک گفته بودن با جملات قشنگ.
یه خنده بزرگ روی لبم نشست و یک حسرت توی دلم..چند ساله که خودم و زیاد روانشناس نمیدونم. دقیقا از وقتی کارمند شدم و مجبور به انجام کارهایی که زیاد مرتبط به رشته ام نیست... صبح با خودم فکر کردم رشته ای رو خوندم که عاشقش بودم باعلاقه درس خوندم و همیشه فکر میکردم در آینده یک روانشناس متبحر میشم که میت
هر بار که کتاب جامعه‌شناسی‌مو نگاه می‌کنم، یاد حرف بابا می‌افتم.
یادمه بچه بودم، کلاس دوم سوم، شایدم کم‌تر. بهش می‌گفتم بابا، دوست داری من بزرگ شدم چی کاره شم؟
می‌گفت من نباید دوست داشته باشم که، من دوست دارم تو کاری رو بکنی که دوستش داری و خوشحال باشی. 
می‌گفتم حالا بگو. 
بعد از کلی اصرار گفت من دوست دارم تو بزرگ شدی جامعه‌شناس بشی. 
گفتم چرا؟
گفت چون جامعه‌شناسا می‌تونن کارای بزرگی بکنن. درسته که پولدار نمی‌شن هیچ‌وقت، درسته که کسی
۱. دیگه وبلاگ نوشتن و کامنت نوشتن و کامنت جواب دادن داره از یادم می‌ره. این مدت بودم و نبودم. تا حالا سابقه نداشته کامنتی اینقدر معطل بشه برای جواب. الان از سه بهمن کامنت دارم و واقعا نمی‌دونم چطور گذشت. 
۲. نمی‌دونم چندم بود. رفتم قدم زدم. همون مسیرهایی که روزای اردیبهشت و خرداد پارسال، با استرس کنکور می‌رفتم قدم می‌زدم. همون مسیر حوزه نهایی رو رفتم. خیابون مخصوص رو دور زدم. سعی می‌کردم حس و حال اون روزها رو، اون شب‌ها رو، اون دوره عجیب رو ب
متاسفانه خیلی آدم اهمال کاریم.از ترس سخت بودن چیزی سمتش نمیرم.مثل انجام کارهای فارغ التحصیلی و گرفتن مدرکم. چون میدونستم یه پروسه فرسایشیه که با یه روز دو روز دویدن تو سیستم اداری مملکت عزیزمون تموم نمیشه و این حجم دوییدن و هی رفت و آمد به یه شهر دیگه باعث میشد دنبالش نرم.اینقدر که وقتی میگم ورودی چندم و اومدم دنبال مدرکم همه چشماشون گرد میشه و میگن تا الان کجا بودی؟
چرا واقعا؟ این پروسه برای همه بوده. چرا همه اینکارو کردن و من اونیم که به خا
 
 
بی مقدمه بگویم ؛ می خواهم امروز ، برایتان  اشک تمساح بریزم 
 
سفره دلم بدجوری پر شده است .  انقدری که دیگر نمی دانم از کجا بگویم و از کجا گریه کنم ؟   
.
از چشمانم ؟ 
 
نه  . وقتی گل و گیاه دارم ، چرا از خودم مایه بزارم  . 
.
 
گیاه اشک تمساح یا بریوفیلیوم  یا اشک شب یا کالانکوا دیاگِرمونتینا ( خداوکیلی اگه سه بار پشت سر هم گفتی 100 تومن میدم  )یا  مادر هزار فرزند  یا  هر فلان چیزی که بهش میگن، (اه)
 
ماشالله یگ گیاه هست  و هزار تا القاب ( که هرکدو
ساختمان
وزیری یزد با زیر بنای60۰ متر مربع که موقوفه آقای وزیری است، شامل دو بخش موزه و
کتابخانه می باشد که کتابخانه وزیری یزد در سال ۱۳۳۴ توسط آقای وزیری تأسیس و
افتتاح شد. پس از آن در سال ۱۳۴۸ موزه وزیری یزد متعلق به آستان قدس رضوی در یزد
تشکیل شد و اشیاء آنتیک و قدیمی از خانه های یزد خریداری یا به موزه وزیری اهدا
شد. هزاران اشیای با ارزش از چراغ های آویزی، قباله‌ها، چفت و بست قدیمی، سکه،
لاله مرقعات خط، خط استاد میر عماد، خط استاد نی ریزی، خط
ساختمان
وزیری یزد با زیر بنای60۰ متر مربع که موقوفه آقای وزیری است، شامل دو بخش موزه و
کتابخانه می باشد که کتابخانه وزیری یزد در سال ۱۳۳۴ توسط آقای وزیری تأسیس و
افتتاح شد. پس از آن در سال ۱۳۴۸ موزه وزیری یزد متعلق به آستان قدس رضوی در یزد
تشکیل شد و اشیاء آنتیک و قدیمی از خانه های یزد خریداری یا به موزه وزیری اهدا
شد. هزاران اشیای با ارزش از چراغ های آویزی، قباله‌ها، چفت و بست قدیمی، سکه،
لاله مرقعات خط، خط استاد میر عماد، خط استاد نی ریزی، خط

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها